نمی‌دونم چندمین روز قرنطینه‌ی ماست. آمارش از دستم در رفته. توی این مدت جز یه‌بار که همکارم آقای صاد به خونه‌مون اومد و بعد از رفتنش با مواد ضدعفونی‌کننده به مبل حمله کردم، دیگه کسی به دیدنمون نیومده. هفته گذشته هم پدر و برادرم که برای انجام یه کار اداری به بوشهر اومده بودن به دیدنم اومدن اما پاشون رو از چارچوب در داخل‌تر نذاشتن. فاصله‌مون یک‌متری می‌شد، پنج‌دقیقه‌ای ایستادن، ابراز دلتنگی کردن و بعد از ارائه توصیه‌های بهداشتی لازم خداحافظی کردن و رفتن. مابقی روزها نه کسی اومده و نه کسی رفته. تنها ارتباطم با آدم‌های آشنای زندگیم از طریق تماس صوتی تلفنی و تصویری بوده. هر چه از روزهای قرنطینه‌م می‌گذره و دلتنگیم برای خانواده بیشتر می‌شه، عصبانیتم از هم‌وطنایی که قرنطینه رو شکسته‌ن هم بیشتر می‌شه. جالبه هر کدوم توجیهی برای این کارشون دارن، توجیهی که شاید فقط خودشون رو قانع می‌کنه.

امسال اولین سفره هفت‌سین خونه مشترک ما بود و اولین نوروزی که لحظه‌ی سال‌تحویلش رو کنار خانواده‌م نبوده‌م. از دلتنگی لحظه تحویل سال چیزی نمی‌گم، همین‌قدر بگم که تصور اینکه لحظه تحویل‌ سال تنها و در خونه خودمون باشیم رو نمی‌کردم و چون اولین سالیه که توی خونه مشترکمون هستیم طبیعتا مواد و ابزار لازم برای تدارک یه سفره هفت‌سین بی‌نقص هم مهیا نبود. نمی‌خواستم از بیرون چیزی بخرم و باید یه جوری با هر چه که توی خونه بود سر و تهش رو هم می‌آوردیم. سرکه، سیب و سکه در خونه موجود بود. به جای سبزه قرار بود سبزی بذاریم و ساعت و سیب‌زمینی. از حبه سیر داخل شیشه خیارشور هم برای سین هفتم استفاده کردیم و هفت‌سینمون تکمیل شد. این مدیریت بحران! تجربه متفاوت و البته کمی شیرینی بود که مقدار زیادی دلتنگی چاشنی‌ش شده بود.

قسمت سخت ماجرا اون‌جا بود که بعد از تماس تصویری با خانواده‌هامون، حالا باید با دایی و خاله و عمو و. تلفنی صحبت می‌کردیم و عید رو تبریک می‌گفتیم. افرادی مثل من که سر جمع دو جمله تعارفی بیشتر بلد نیستن این‌جور مواقع یا لال می‌شن یا سوتی می‌دن. همین چند وقت پیش وقتی دوستم با من تماس گرفت که بابت فرستادن بسته پستی‌ تشکر کنه بعد از استفاده از کلماتی مثل: "خواهش می‌کنم"، "قابلتو نداشت"، "کاری نکردم"، "یه هدیه ناقابل بود"، "امیدوارم خوشت بیاد"، دیگه کلمه کم آوردم اما دوستم هنوز داشت تشکر می‌کرد و باید چیزی می‌گفتم: "به پای جبران محبت‌های شما نمی‌رسه". که گفتم و یعد از گفتنش و سکوتی که حاکم شد فهمیدم چی گفتم. خیلی ریلکس مکالمه رو ادامه دادیم تا قطع کرد و بعد خودمو انداختم زمین و حالا نخند کی بخند. تازه نتونستم آبروداری کنم و به دوستم پیام دادم که تو چطور متوجه این سوتی بزرگ نشدی که اونم گفت متوجه شده و چون دیده من به روی خودم نمیارم به گوشاش شک کرده :))

حالا باید زنگ می‌زدم به خاله و دایی و زن‌عمو و. و چقدر سخت بود. آسون‌ترین راه این بود که مکالمه رو در حالی انجام بدم که گوشی روی حالت اسپیکر هست و هر چیزی که می‌گفتن و کم میاوردم یه نگاه به حسن می‌کردم و اون تقلب می‌رسوند. لحظات نفس‌گیری بود که خدا رو شکر به سلامتی ازشون عبور کردم.

گرچه این روزهای قرنطنیه سخت و تلخ می‌گذره و واسه من و خیلیای دیگه همراه با دلتنگی هست. اما جنبه‌های مثبتی هم داره. مثلا امشب برای اولین‌بار در عمرم اقدام به پختن نون کردم که نتیجه مهم نیست نیت مهمه :دی

 

+ عیدتون مبارک، براتون سال خوبی آرزو می‌کنم. پر از اتفاقات قشنگ، پر از عشق، پر از پول و برکت و سلامتی و دوستی و موفقیت :)


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

عکس نوشته و دلنوشته ها «هر موضوعی از هرگوشه ی ذهن» خلوت دل . وبلاگ شخصی استاد موحدی Khofnak band Chris آسیا لیفت ترفند و آموزش فروش دستگاه های فلزیاب و طلایاب مهندس مولایی09021150537